استاد شهید مطهری در کتاب «آزادی معنوی» بحثی را با عنوان بزرگی و بزرگواری روح مطرح کرده و میفرماید:
«بزرگی روح یک مطلب است و بزرگواری روح مطلب عالیتری است؛ یعنی هر بزرگی روح، بزرگواری نیست. هر بزرگواری، بزرگی هست اما هر بزرگی، بزرگواری نیست. مسلّماً همت بزرگ نشانه روح بزرگ و همت کوچک نشانه روح کوچک است.» (آزادی معنوی، ص۱۹۷)
در واقع ایشان در این عبارت، انسانها را به لحاظ قوت و ظرفیت روحی و شخصیتی به سه دسته کلی تقسیم نمودهاند:
- انسانهای با روح کوچک و حقیر؛
- انسانهای با روح بزرگ؛
- انسانهای با روح بزرگوار.
در این نوشته کوتاه با اقتباس از این دستهبندی استاد شهید مطهری به بررسی اجمالی صفات و ویژگیهایی این سه گروه خواهیم پرداخت.
الف. ویژگیهای انسانهای با روح کوچک و حقیر
این اشخاص با ویژگیهایی مثل: عزت نفس پایین، مالدوستی و دنیاپرستی، لذتجویی و شهوترانی، پرخوری و شکمپرستی، بخلورزی، غیبت، حسادت، تحقیر و تمسخر دیگران، ناشکیبایی و تابآوری کم، زود ناامید و تسلیم شدن در برابر مشکلات، زودرنجی، ظاهربینی، کوتهفکری و سطحینگری، سخنچینی و سعایت، چاپلوسی و تملق، ترس و بزدلی، حقد و کینهورزی، خودبینی، افراط و تفریط در کارها، تنبلی و ضعف اراده، سکوت در برابر ظلم و بی عدالتی، پیروی از ظن و گمان، انکار معاد، بیرغبتی نسبت به تحصیل علم و کمال و… شناخته میشوند.
شهید مطهری درباره تفاوت روح بزرگ و روح کوچک چنین میگوید:
«اگر کسی دارای روح بزرگ بشود، خواه ناخواه تن او به زحمت و رنج میافتد. تنها آن تنها و بدنهایی از آسایش کامل و احیاناً عمر دراز، خوابهای بسیار راحت، خوراکهای بسیار لذیذ و این گونه چیزها بهرهمند میشوند که دارای روحهای حقیر و کوچکاند. اما افرادی که روح بزرگ دارند، همین بزرگی روح آنها سبب رنج تن آنها و احیاناً کوتاهی عمر آنها میشود، سبب بیماریهای تن آنها میشود.» (آزادی معنوی، ص۱۹۵)
در آیات و روایات متعددی از صفات مذموم این گروه یاد شده است. از جمله:
۱- ناشکیبایی و بیتابی: «انَّ الْإِنْسانَ خُلِقَ هَلُوعاً، إِذا مَسَّهُ الشَّرُّ جَزُوعاً وَ إِذا مَسَّهُ الْخَیْرُ مَنُوعاً إِلَّا الْمُصَلِّینَ» (معارج، ۱۹-۲۲)؛ همانا انسان، بىتاب و حریص آفریده شده است. هرگاه بدى به او رسد، نالان است و هرگاه خیرى به او رسد، بخیل است. مگر نمازگزاران.
۲- زود نامید شدن: «لا یَسْأَمُ الْإِنسَانُ مِن دُعَاء الْخَیْرِ وَ إِن مَّسَّهُ الشَّرُّ فَیَؤُوسٌ قَنُوطٌ» (فصلت، ۴۹)؛ انسان هرگز از تقاضاى نیکى (و نعمت) خسته نمىشود و هرگاه شرّ و بدى به او رسد، بسیار مأیوس و نومید مىگردد!
۳- مالدوستی: «وَتُحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا» (فجر، آیه ۲۰)؛ و مال و ثروت را بسیار دوست دارید (و بهخاطر آن گناهان زیادی مرتکب میشوید.)
البته علاقه به مال فطرى است، آنچه مذموم است، علاقه شدید است: «حُبًّا جَمًّا» («جَمًّا» به معناى زیاد و انباشته است.) (قرائتی، تفسیر نور، ج۱۰، ص ۴۷۶)
۴- انکار معاد: «بَلْ یرِیدُ الْإِنْسَانُ لِیفْجُرَ أَمَامَهُ» (قیامت، ۵)؛ (انسان شک در معاد ندارد) بلکه او مىخواهد (آزاد باشد و بدون ترس از دادگاه قیامت) در تمام عمر گناه کند!
۵- بخل: «وَکَانَ الْإِنْسَانُ قَتُورًا» (اسراء، ۱۰۰)؛ انسان سخت بخیل است. «وَمِنْهُم مَّنْ عَهَدَ اللَّهَ لَئِنْ ءَاتَانَا مِن فَضْلِهِ لَنَصَّدَّقَنَّ وَلَنَکُونَنَّ مِنَ الصَّالِحِینَ * فَلَمَّا ءَاتَاهُم مِّن فَضْلِهِ بَخِلُواْ بِهِ وَتَوَلَّواْ وَّهُم مُّعْرِضُونَ» (توبه، ۷۵ و ۷۶)؛ و از آنان، کسانىاند که با خدا عهد کردهاند که: «اگر [خداوند] از کَرَم خویش به ما عطا کند، قطعا صدقه خواهیم داد و از شایستگان خواهیم شد. پس چون از فضل خویش به آنان بخشید، بدان بخل ورزیدند و به حال اِعراض، روى برتافتند.
«قیلَ: نَزَلَت فی ثَعلَبَهَ بنِ حاطِبٍ و کانَ مِنَ الأَنصارِ، فَقالَ لِلنَّبِیِّ صلى الله علیه وآله: اُدعُ اللّهَ أن یَرزُقَنی مالاً، فَقالَ: یا ثَعلَبَهُ قَلیلٌ تُؤَدّی شُکرَهُ خَیرٌ مِن کَثیرٍ لا تُطیقُهُ، أما لَکَ فی رَسولِ اللّهِ اُسوَهٌ حَسَنَهٌ وَالَّذی نَفسی بِیَدِهِ لَو أرَدتُ أن تَسیرَ الجِبالُ مَعی ذَهَبا وفِضَّهً لَسارَت. ثُمَّ أتاهُ بَعدَ ذلِکَ فَقالَ: یا رَسولَ اللّه ادعُ اللّهَ أن یَرزُقَنی مالاً وَالَّذی بَعَثَکَ بِالحَقِّ لَئِن رَزَقَنِیَ اللّهُ مالاً لَاُعطِیَنَّ کُلَّ ذی حَقٍّ حَقَّهُ. فَقالَ صلى الله علیه وآله: اللّهُمَّ ارزُق ثَعلَبَهَ مالاً، قالَ: فَاتَّخَذَ غَنَما فَنَمَت کَما یَنمُو الدّودُ، فَضاقَت عَلَیهِ المَدینَهُ فَتَنَحّى عَنها فَنَزَلَ وادِیا مِن أودِیَتِها، ثُمَّ کَثُرَت نُمُوّا حَتّى تَباعَدَ عَنِ المَدینَهِ، فَاشتَغَلَ بِذلِکَ عَنِ الجُمُعَهِ وَالجَماعَهِ، و بَعَثَ رَسولُ اللّه صلى الله علیه و آله إلَیهِ المُصَدِّقَ لِیَأخُذَ الصَّدَقَهَ، فَأَبى و بَخِلَ و قالَ: ما هذِهِ إلّا اُختُ الجِزیَهِ! فَقالَ رَسولُ اللّهِ صلى الله علیه وآله: یا وَیحَ ثَعلَبَهَ یا وَیحَ ثَعلَبَهَ و أنزَلَ اللّهُ الآیات.» (مجمع البیان، ج ۵، ص۸۱)؛ [وَیحٌ: کلمه رحمه و ویل کلمه عذاب. (الصحاح، ج ۱، ص ۴۱۷)]؛ گفته شده که این آیه، درباره ثَعلَبه بن حاطِب نازل شد. او مردى از انصار بود و به پیامبر صلى الله علیه وآله عرضه داشت: دعا کن که خداوند به من ثروتى روزى کند. پیامبر صلى الله علیه وآله فرمود: «اى ثَعلَبه ! مال اندکى که شکرش را بگزارى، بهتر از مال بسیارى است که شکر آن را نتوانى به جای آوری! آیا در پیامبر خدا، براى تو سرمشق نیکویى نیست؟ سوگند به آن که جانم در دست اوست، اگر بخواهم که کوهها برایم طلا و نقره شوند، مىشوند!» (مدتی گذشت) ثعلبه دوباره نزد پیامبر صلى الله علیه و آله آمد و گفت: اى پیامبر خدا! دعا کن که خداوند به من ثروتى روزى کند. سوگند به آن که تو را به حق بر انگیخت، اگر خداوند ثروتى روزىام کند حقّ هر حقدارى را مىدهم! پیامبر صلى الله علیه و آله فرمود: «بار خدایا! به ثَعلَبه مالى روزى فرما». ثعلبه چند تا گوسفند خرید و آن گوسفندها، مانند کِرم رشد کردند و افزون شدند، چندان که دیگر داخل شهر مدینه گنجایش آنها را نداشت. پس به بیرون مدینه رفت و در یکى از درّههاى مدینه استقرار یافت. گوسفندانش، همچنان افزایش یافتند تا این که از مدینه باز هم دورتر شد و از شرکت در نماز جمعه و جماعت باز ماند. پیامبر خدا صلى الله علیه و آله، مأمور جمع آورى زکات را نزد او فرستاد تا زکاتش را بگیرد؛ امّا ثعلبه زکاتش را نداد و بخل ورزید و گفت: این چیزى شبیه همان جزیه است! پیامبر خدا صلى الله علیه و آله فرمود: «بیچاره ثَعلَبه! بیچاره ثَعلَبه!» و خداوند این آیات را فرو فرستاد.
- علی علیهالسلام فرمود: «مَن بَخِلَ بمالِهِ ذَلَّ، مَن بَخِلَ بِدینِهِ جَلَّ» (غررالحکم، ح۷۹۲۱)؛ هرکه در مال خود بخل ورزد خوار مىشود و هر که در دین خود بخل ورزد سربلند مىگردد. نیز فرمود: «لیسَ لِبخیلٍ حبیبٌ» (غررالحکم: ۷۴۷۳)؛ بخیل، هیچ، دوستى ندارد.
۶- شکمپرستی: «ذَرْهُمْ یَأْکُلُوا وَ یَتَمَتَّعُوا وَ یُلْهِهِمُ الْأَمَلُ فَسَوْفَ یَعْلَمُونَ» (حجر، ۳)؛ آنان را (به حال خود) رها کن تا بخورند و بهرهمند شوند و آرزوها سرگرمشان کند، پس به زودى (نتیجه این بىتفاوتىها را) خواهند فهمید.
نکته: گرچه انسان به آرزو زنده است و اگر روزى آرزو از انسان گرفته شود از کار و تلاش دست برمىدارد، امّا آرزویى که در اسلام مورد انتقاد قرار گرفته است، مربوط به موارد ذیل است: ۱٫ آرزوى طولانى، ۲٫ آرزوى بیش از عمل، ۳٫ آرزوى بدون عمل، ۴٫ آرزویى که انسان را سرگرم کند، ۵، آرزوى خیر داشتن از کار و افراد بد. (قرائتی، تفسیر نور، ج۴، ص ۴۴۰)
۷- هواپرستی، شهوترانی و مالپرستی: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله فرمودند: «یأتی على الناس زمان بطونهم آلهتهم و نساؤهم قبلتهم و دنانیرهم دینهم وشرفهم متاعهم، لا یبقى من الایمان إلا اسمه و لا من الاسلام إلا رسمه و لا من القرآن إلا درسه، مساجدهم معموره من البناء و قلوبهم خراب عن الهدى، علماؤهم شر خلق الله على وجه الارض، حینئذ ابتلاهم الله فی هذا الزمان بأربع خصال: جور من السلطان و قحط من الزمان و ظلم من الولاه و الحکام فتعجبت الصحابه فقالوا: یا رسول الله أیعبدون الاصنام؟ قال: نعم، کل درهم عندهم صنم.» (بحارالأنوار، علامه مجلسی، ج۲۲، ص ۴۵۳)؛ زمانى بر مردم فرا مىرسد که شکمهاى آنها بتهاى آنهاست و زنهاى آنها قبله آنهاست و دینارهایشان دینشان و شرفشان متاعشان است، در آن زمان از ایمان جز نامى و از اسلام جز رسمى و از قرآن، جز درسى باقى نمىماند، مساجدشان از نظر ساختمان آباد و دلهایشان از نظر هدایت خراب است. خداوند در چنان شرایطى، آنان را به چهار بلا مبتلا مىکند، جور سلطان و قحطى زمان و ظلم والیان و حاکمان. پس اصحاب از این سخن حضرت متعجب شده پرسیدند: آیا اینها بتها را میپرستند؟ حضرت فرمود: بله، هر درهم برای آنان یک بت است.»
نکته: فرق میان ظلم و جور (که در بسیارى از روایات در برابر هم قرار گرفتهاند) ممکن است از این جهت باشد که واژه جور در اصل به معنى انحراف از مسیر حق است؛ بنابراین جور سلطان به انحرافات صاحبان سلطه و فرمانروایان اطلاق مىشود. در حالى که ظلم به معنى بى عدالتى است. (مکارم شیرازی، اخلاق در قرآن، ج۲، ص ۳۱۸) - امام صادق علیهالسلام فرمود: «… فإذا رأیت الحق قد مات و ذهب أهله و رأیت الجور قد شمل البلاد… و رأیت الناس همهم بطونهم و فروجهم لا یبالون بما أکلوا و ما نکحوا و رأیت الدنیا مقبله علیهم و رأیت أعلام الحق قد درست فکن على حذر و اطلب إلى الله عز وجل النجاه و اعلم أن الناس فی سخط الله عز وجل و إنما یمهلهم لأمر یراد بهم فکن مترقبا واجتهد لیراک الله عز وجل فی خلاف ما هم علیه…» (علامه مجلسی، مرآه العقول، ج۲۵، ص۸۴-۹۰)؛ و چون دیدی که تمام همّ و غم مردم شکم و عورتشان است، باکی ندارند که چه بخورند و با که آمیزش کنند و چون دیدی که دنیا به آنها روی آورده است و دیدی که نشانه های حق مندرس گشته است. در چنین موقعی مواظب خود باش نجات خود را از خداوند بخواه و بدان که مردم (با این نافرمانیها) در غضب خدا هستند و به آنها که مهلت می دهد به خاطر کاری است که برای آنها در نظر گرفته شده است: پس مواظب باش و سعی کن تا خدا تو را در خلافِ کار آنها ببیند.
۸- طمع و خواری نفس: علی علیه السلام فرمود: « ازْری بِنَفْسِهِ مَنِ اسْتَشْعَرَ الطَّمَعَ وَ رَضِی بِالذُّلِّ مَنْ کشَفَ ضُرَّهُ وَ هانَتْ عَلَیهِ نَفْسُهُ مَنْ امَّرَ عَلَیها لِسانَهُ»؛ (نهج البلاغه، حکمت۲) کوچک گردانید خود را کسی که طمع و آز (به آنچه در دست مردم است) را روش خویش قرار داد (زیرا لازمه طمع نیازمندى و فروتنى است و لازمه نیازمندى و فروتنى پستى و کوچکى) و به ذلّت و خوارى تن داده کسی که گرفتارى و پریشانى خود را (نزد دیگرى) آشکار نماید (زیرا لازمه اظهار گرفتارى و پریشانى حقارت و زیر دستى است) و نزد خویش خوار است کسی که زبانش را حکمران خود گرداند (بىتأمّل و اندیشه هر چه به زبانش آید بگوید که بسا موجب هلاک و تباهى او گردد و چنین کس مقام و منزلتى براى خود در نظر نگرفته است). (ترجمه فیض الاسلام)
ب. ویژگیهای انسانهای با روح بزرگ
گروه دیگری از انسانها، انسانهای با روح بزرگ هستند؛ مانند: اسکندر کبیر (پادشاه مقدونیه باستان)، شاه اسماعیل، نادرشاه، ناپلئون بناپارت، هیتلر، استالین، چنگیزخان مغول و… . این اشخاص با ویژگیهای مثبتی چون: بلندهمتی، اراده قوی و پولادین، سرسختی و سختکوشی، خواستهها و آرزوهای بزرگ، کمالگرایی، تسلیم و ناامید نشدن، قدرت بالای مدیریت و رهبری و… و ویژگیهای منفی مثل: غفلت از مبدأ و معاد، غرور و خودخواهی، تفاخر و فضل فروشی، تکاثر، خودرأیی، طغیان و سرکشی، تمامیتخواهی، ظلم و فساد فی الارض، اسراف و تبذیر، سنگدلی و بیعاطفگی، قدرتطلبی، مادیگرایی و دنیاطلبی، بلندپروازی و آرزوهای دور و دراز، حرص و طمع، نامجویی و شهرتطلبی، تعدی و تجاوز به حقوق دیگران، بدخلقی و … شناخته میشوند.
این بزرگی روح و قوت شخصیت در افراد مختلف جلوههای متفاوتی دارد؛ یکی اراده و عزم و همت خود را در کسب علم و دانش به کار میگیرد. دیگری در جمع ثروت و اندوختن مال و برخی در کسب قدرت و جاه طلبی و …
شهید مطهری در این رابطه مینویسند:
«مثلاً در مسیر علم همتها فرق میکند؛ یکی قانع است که دیپلمی بگیرد و در حد یک دیپلمه معلومات داشته باشد که بیسواد نباشد. ولی دیگری را میبینید که اساساً به هیچ حدی از علم قانع نیست، همتش این است که حداکثر استفاده را از عمر خودش بکند و تا آخرین لحظه عمرش از جذب و جلب و کشف مسائل علمی کوتاهی نکند.» بعد داستان معروف ابوریحان بیرونی را نقل میکنند که: «این مرد شیفته دانش و تحقیق و کشف جدید است. سلطان محمود بالاجبار او را احضار میکند. میرود ولی مانند هر مرد باهمتی از هر فرصتی استفاده میکند. سلطان محمود هندوستان را فتح میکند. به همراه سلطان محمود به هند میرود. میبیند در آنجا گنجینهای از اطلاعات و علوم است ولی زبان سانسکریت را نمیداند. این زبان را در پیری به حدّ اعلی یاد میگیرد. سالهای زیادی در آنجا مطالعه میکند، اثری به وجود میآورد به نام تحقیق ما للهند من مقوله مرذوله فی العقل او مقبوله که این کتاب امروز یکی از منابع بسیار باارزش هندشناسان دنیاست. در وقتی که این آدم در مرض موت و در حال احتضار بود، یکی از فقها- که همسایهاش بود- اطلاع پیدا کرد که ابوریحان در چنین حالی است. رفت به عیادتش. هوشش بجا بود. تا چشمش به فقیه افتاد یک مسئله فقهی از باب ارث یا جای دیگری از او سؤال کرد. فقیه تعجب کرد و اعتراض نمود که تو در این وقت که داری میمیری، از من مسئله میپرسی؟! ابوریحان جواب داد من از تو سؤالی میکنم: آیا اگر من بمیرم و بدانم بهتر است یا بمیرم و ندانم؟» (آزادی معنوی، ص۱۹۶- ۱۹۷)
یا در رابطه با همت بلند و ارده پولادین برخی چهرههای سرشناس تاریخ مینویسد:
«یکی دیگر در مسیر جاه طلبی و بزرگی و مقام میرود. مگر در این جهت مردم متساوی هستند؟ نه. در اینکه اسکندر مرد بلندهمتی بوده است نمیشود شک کرد. مردی بود که این داعیه در سرش پیدا شد که تمام دنیا را در زیر مهمیز و فرمان خودش قرار بدهد. اسکندر از یک آدم نوکرصفتی که اساساً حس سیادت و آقایی در او وجود ندارد، حس برتریطلبی در او وجود ندارد، همتش در وجودش نیست، خیلی بالاتر است. نادرشاه و امثال او هم همینطور. اینها را باید گفت روحهای بزرگ، ولی نمیشود گفت روحهای بزرگوار. اسکندر یک جاهطلبی بزرگ است، یک روح بزرگ است اما روح بزرگی که در او چه چیز رشد کرده است؟ شاخهای که در این روح رشد کرده چیست؟ وقتی میرویم در وجودش، میبینیم این روح، بزرگ شده است اما آن شاخهای که در او بزرگ شده است جاه طلبی است، شهرت است، نفوذ است؛ میخواهد بزرگترین قدرتهای جهان باشد، میخواهد مشهورترین کشورگشایان جهان باشد، میخواهد مسلطترین مرد جهان باشد. چنین روحی که بزرگ است ولی در ناحیه جاه طلبی، تن او هم راحتی نمیبیند. مگر تن اسکندر در دنیا راحتی دید؟ مگر اسکندر میتوانست اسکندر باشد و تنش راحتی ببیند؟ مگر نادر، همان نادر ستمگر، همان نادری که از کلّهها منارها میساخت، همان نادری که چشمها را درمیآورد، همان نادری که یک جاه طلبی دیوانه بزرگ بود، میتوانست نادر باشد و تنش آسایش داشته باشد؟ گاهی کفشش ده روز از پایش درنمیآمد، اصلا فرصت درآوردن نمیکرد. نقل میکنند که یک شب نادر از همین دهنه زیدر از جلوی یک کاروانسرا عبور میکرد. زمستان سختی بود. آن کاروانسرادار میگوید نیمههای شب بود که یک وقت دیدم درِ کاروانسرا را محکم میزنند. تا در را باز کردم، یک آدم قوی هیکل سوار بر اسب بسیار قوی هیکلی آمد تو. فوراً گفت: غذا چه داری؟ من چیزی غیر از تخم مرغ نداشتم. گفت: مقدار زیادی تخم مرغ آماده کن. من برایش آماده کردم، پختم. گفت: نان بیاور، برای اسبم هم جو بیاور. همه اینها را به او دادم. بعد اسبش را تیمار کرد، دست به دستها و پاها و تن او کشید. دو ساعتی آنجا بود و یک چرتی هم زد. وقتی خواست برود، دست به جیبش برد و یک مشت اشرفی بیرون آورد. گفت: دامنت را بگیر. دامنم را گرفتم. آنها را ریخت در دامنم. بعد گفت: الآن طولی نمیکشد که یک فوج پشت سر من میآید. وقتی آمد، بگو نادر گفت من رفتم فلان جا، فوراً پشت سر من بیایید. میگوید تا شنیدم «نادر»، دستم تکان خورد، دامن از دستم افتاد. گفت: میروی بالای پشت بام میایستی، وقتی آمدند بگو توقف نکنند، پشت سر من بیایند. (خودش در آن دل شب، دو ساعت قبل از فوجش حرکت میکرد.) فوج شاه آمدند، من از بالا فریاد کردم: نادر فرمان داد که اطراق باید در فلان نقطه باشد. آنها غرغر میکردند ولی یک نفر جرأت نکرد نرود، همه رفتند. آدم بخواهد نادر باشد دیگر نمیتواند در رختخواب پر قو هم بخوابد، نمیتواند عالیترین غذاها را بخورد؛ بخواهد یک سیادت طلب، یک جاه طلب، یک ریاست طلب بزرگ ولو یک ستمگر بزرگ هم باشد، تنش نمیتواند آسایش ببیند، بالأخره هم کشته میشود و هرکس در هر رشتهای بخواهد همت بزرگ داشته باشد، روح بزرگ داشته باشد، بالأخره آسایش تن ندارد. اما هیچ یک از افرادی که عرض کردم، بزرگواری روح نداشتند؛ روحشان بزرگ بود ولی بزرگوار نبودند!» (آزادی معنوی، ص۱۹۸- ۱۹۹)
در آیات و روایات به برخی از ویژگیهای یاد شده اشاره شده است. از جمله:
۱- سرکشی: «فأمّا من طغى و آثر الحیوه الدنیا فَإِنَّ الْجَحِیمَ هِیَ الْمَأْوى» (نازعات، ۳۷-۳۹)؛ پس کسی که سرکشی نموده و و زندگی دنیا را مقدّم بدارد، جهنم جایگاه او باشد.
۲- برتری طلبی: «إِنَّ فِرعَونَ عَلا فِى الأَرضِ وَ جَعَلَ أَهلَها شِیَعًا یَستَضعِفُ طائِفَهً مِنهُم یُذَبِّحُ أَبناءَهُم وَ یَستَحی نِساءَهُم إِنَّهُ کانَ مِنَ المُفسِدینَ» (قصص،۴)؛ فرعون در زمین برتریجویی کرد و اهل آن را به گروههای مختلفی تقسیم نمود؛ گروهی را به ضعف و ناتوانی میکشاند، پسرانشان را سر میبرید و زنانشان را (برای کنیزی و خدمت) زنده نگه میداشت؛ او به یقین از مفسدان بود.
۳- هواپرستی: ذَرهُم یاکلوا ویتَمتَعوا ویُلهِهُم الأمل فسوف یعلمون» (حجر، ۳)؛ بگذار آنها بخورند و از دنیای مادی بهره گیرند و آرزوها (ی دراز) آنان را غافل سازد ولی به زودی خواهند فهمید (که چه اشتباه بزرگی مرتکب شدهاند).
۴- آرزوهای دور و دراز: امیرمؤمنان علی علیهالسّلام میفرماید: «من اطال الأمل أساء العمل» (نهج البلاغه، ح۳۶)؛ هر کس آرزویش را طولانی کند عملش را زشت و ناپسند میگرداند.
در واقع، بزرگی اینها فقط در بُعد جسمانی و حیات حیوانی آنهاست نه روح و روان آنها. همه دنیا را برای خود میخواهند و همه چیز و همه کس را فدای رسیدن به خواستههای خود و ترقی و بزرگ شدن خود میکنند. بزرگی اینها بر میگردد به خودپرستیشان. میخواهند خود گرگ باشند و بقیه مردم گوسفند. لذا در تاریخ میبینیم که بسیاری از ایشان برای حفظ قدرت و برتری خود درست به جنایات بزرگی زدند و حتی به نزدیکان و فرزندان خود نیز رحم نکردند. برای مثال، نادرشاه (بنیانگذار سلسله افشاریه، معروف به اسکندر دوم و ناپلئون ایران و آخرین جهانگشای شرق) در اواخر عمر به خاطر سوءظن، پسرش رضا قلی میرزا را کور کرد. یا شاه عباس صفوی یک پسر خود را کشت و دو پسر دیگرش را کور نمود.
نیز در تاریخ نقل است که شاهصفی (ششمین پادشاه خاندان صفوی) در دوره کوتاه سیزده سال و نیم سلطنتش بسیاری از مردان و سرداران نامی ایران را به اتهامات واهی سر برید و چند تن را نیز به دست خود کشت. او در سال سوم پادشاهی تمام شاهزادگان صفوی و بستگان خود را از برادر و اعمام و عموزادگان و نوادگان دختری شاه عباس، کور کرد و کشت.
ج. ویژگیهای انسانهای با روح بزرگوار
انسانهای با روح بزرگوار با ویژگیهایی چون ایمان راسخ به خدا، تقوا، حیا، اخلاص، امیدواری، حسن خلق، صداقت، اراده قوی، همت عالی، شجاعت، ایثار و فداکاری، مسئولیتپذیری، مردمداری، روحیه جهادی و خدمتگذاری، خستگیناپذیری، خیرخواهی، مهربانی و دلسوزی، ولایتمداری، شجاعت، استکبارستیزی، ظلمستیزی و عدالتخواهی، سخاوت، ایستادگی پای آرمانها، صبر و استقامت، تواضع، توکل، زهد و سادهزیستی، خوشبینی، حسن شهرت و نیکنامی، تلاش مداوم برای تحصیل علم و کمال و… شناخته میشوند.
این دسته از انسانها، روح بزرگ و بزرگواری دارند؛ خود شیر هستند و دوست دارند بقیه مردم نیز شیر باشند. انبیا و اولیا علیهم السلام که در رأس این گروه قرار دارند و رهروان راستین آنها در پی سعادت و خوشبختی دنیوی و اخروی همه انسانها هستند و برای دستیابی به این مقصود شب و روز نمیشناسند و از هیچ تلاش و کوششی دریغ نمیکنند. دغدغه حقطلبی، عدالتخواهی، مبارزه با فقر، تبعیض، ظلم و فساد، برپایی و گسترش ارزشهای الهی و انسانی، یاری مظلومان و مستضعفان عالم و… تمام وجودشان را فرا گرفته است.
استاد مطهری درباره این دسته میفرماید:
«مسألهای است که از جنبه روانی و فلسفی بسیار قابل توجه است و آن اینکه انسان در ضمیر و روح و روان خودش و به تعبیر قرآن در فطرت خودش غیر از این گونه بزرگیها- که بازگشتش به خودپرستیهای بزرگ است- یک نوع احساس بزرگی دیگری در وجود خود میکند که از این نوعها نیست؛ آن را باید گفت انسانیت بزرگ. … این یک انسان بزرگ است نه یک خودپرست بزرگ. بالاتر از خودپرستی است. به خاطر احساس یک شرافت و بزرگواری پا روی خودپرستی میگذارد، چطور؟ این آدم میخواهد بزرگ باشد اما دنبال این نیست که بزرگتر از فلان آدم باشم؛ فلان آدم فلان مقدار ثروت دارد من از او بیشتر داشته باشم، فلان آدم فقط محکوم حکم من باشد، من امر کنم و او اطاعت کند، من باید آمر باشم و او مطیع. در مقابل پلیدیها، برای نفس و روح خودش احساس بزرگی میکند. مثلا انسانی اساساً روحش به او اجازه نمیدهد که دروغ بگوید، اصلا دروغ را پستی میداند، در روح خودش احساس علوّ میکند. … علی علیه السلام به فرزندش امام مجتبی علیه السلام میفرماید: اکرِمْ نَفْسَک عَنْ کلِّ دَنِیهٍ وَ انْ ساقَتْک الَی الرَّغائِبِ، فَانَّک لَنْ تَعْتاضَ بِما تَبْذُلُ مِنْ نَفْسِک عِوَضاً [نهج البلاغه، نامه ۳۱] پسر جانم! روح خودت را گرامی بدار، بزرگوار بدار، برتر بدار از هر کار پستی. در مقابل هر پستی فکر کن که روح من بالاتر از این است که به این پستی آلوده بشود. … علی علیه السلام میگوید در روح خودت اینگونه احساس زیبایی کن، احساس عظمت کن، احساس شخصیت کن که قطع نظر از هر مطمعی، قطع نظر از هر خیالی، قطع نظر از هر حاجت مادی، اصلا خودت را بزرگتر از این بدانی که تن به پستی بدهی. دروغ پیش میآید؟ دروغ پستی است، دئانت است. تو کریمی، تو بزرگواری، تو عالی هستی، تو زیبا هستی. خودت را برتر از این بدان که با دروغ خود را پست و کوچک کنی. از مردم چیزی مخواه. خواستن از مردم دنائت است؛ تو بزرگی، بزرگواری، زیبایی. تو انسانی؛ مقام انسانیت بالاتر از این است که انسان حاجت خودش را از دیگری به صورت التماس بخواهد. فرمود: التَّقَلُّلُ وَ لا التَّوَسُّلُ [همان، حکمت۳۹۰] به کم بساز و دست پیش دیگری دراز مکن. … علی علیه السلام جمله عجیبی دارد، میگوید: ما زَنی غَیورٌ قَطُّ [همان، حکمت۲۹۷] یعنی هرگز یک آدم با شرف و غیرتمند زنا نمیکند؛ این امر قطع نظر از این است که زنا شرعاً حرام است یا حرام نیست، قطع نظر از این است که آیا خدا در قیامت یک آدم زناکار را معاقب میکند یا نمیکند. میفرماید یک آدم شریف، یک آدم غیور، آدمی که احساس عظمت میکند، احساس شرافت در روح خودش میکند، هرگز زنا نمیکند.» (آزادی معنوی، ص۲۰۰- ۲۰۳)
خداوند متعال در قرآن کریم به برخی از خصوصیات انسانهای با روح بزرگوار اشاره کرده است:
۱- ایثار: «وَیُؤْثِرُونَ عَلَى أَنْفُسِهِمْ وَلَوْ کَانَ بِهِمْ خَصَاصَهٌ» (حشر، ۹)؛ و دیگران را بر خویش ترجیح مىدهند هر چند خود نیازمند باشند.
۲- دلسوزی و خیرخواهی: «لَقَدْ جَاءَکُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِکُمْ عَزِیزٌ عَلَیْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَءُوفٌ رَحِیمٌ» (توبه، ۱۲۸)؛ به یقین، رسولی از خود شما به سویتان آمد که رنجهای شما بر او سخت است و اصرار بر هدایت شما دارد و نسبت به مؤمنان، رئوف و مهربان است. «طه، مَا أَنْزَلْنَا عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لِتَشْقَى» (طه، ۱-۲)؛ ما قرآن را بر تو نازل نکردیم تا به مشقت و زحمت افتی.
۳- اخلاص: «وَ ما اَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ مِنْ اَجْرٍ اِنْ اَجْریَ اِلاّ عَلَی رَبِّ الْعالَمین» (شعراء، ۱۰۹)؛ من برای این دعوت، هیچ مزدی از شما نمیطلبم؛ اجر من تنها بر پروردگار عالمیان است.
این آیه که حکایت سخن پیامبرانی همچون نوح، هود، صالح، لوط و شعیب علیهمالسلام است، آشکارا پرده از این واقعیت برمیدارد که پیامبران هیچگونه توقع یا درخواستی برای دریافت پاداش زحمات خویش از مردم نداشتند و تنها چشم امید آنان به خداوند و فضل او بوده است.
۴- احساس مسئولیت در قبال جامعه: «یَأْمُرُهُمْ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهاهُمْ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ یُحِلُّ لَهُمُ الطَّیِّباتِ وَ یُحَرِّمُ عَلَیْهِمُ الْخَبائِثَ وَ یَضَعُ عَنْهُمْ اصْرَهُمْ وَالْأَغْلالَ الَّتى کانَتْ عَلَیْهِم» (اعراف/۱۵۷)؛ آنان را به نیکى امر مىکند و از زشتى بازمىدارد و پاکیزهها را بر آنان حلال و پلیدىها را بر آنان حرام مىکند و قید و زنجیرشان را برمىدارد.
۵- خشیت الهی: «إِنَّمَا یَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ» (فاطر، ۲۸)؛ هر آینه از میان بندگان خدا تنها دانشمندان از او مىترسند.
شهید مطهری در پایان یادآور میشوند که هر روح بزرگواری یک روح بزرگ است اما هر روح بزرگی، بزرگوار نیست: «البته بزرگواران، بزرگان هم هستند اما همه بزرگان بزرگوار نیستند. همه بزرگواران بزرگاند. این است که وقتی ما در مقابل این بزرگواران میایستیم، همواره از بزرگواریشان میگوییم نه از بزرگی منهای بزرگواری: اشْهَدُ انَّک قَدْ اقَمْتَ الصَّلوهَ وَ اتَیتَ الزَّکوهَ وَ امَرْتَ بِالْمَعْروفِ وَ نَهَیتَ عَنِ الْمُنْکرِ. ما اگر در مقابل نادرشاه بخواهیم بایستیم چه باید بگوییم؟ باید از بزرگیاش بگوییم. باید بگوییم: ما گواهی میدهیم که تو رفتی هند را غارت کردی و الماس نور برایمان آوردی، دریای نور برایمان آوردی، کوه نور برایمان آوردی. اما به حسین میگوییم که ما شهادت میدهیم که تو زکات دادی نه ثروت جمع کردی و آوردی، تو امر به معروف کردی، نهی از منکر کردی، تو نماز را که اساس پیوند بنده با خداست زنده کردی، تو در راه خدا کوشیدی نه در راه شکم خودت، نه در راه جاه طلبی خودت. تو یک جاهطلبی بزرگ نبودی، تو یک انتقام بزرگ نبودی، تو یک کینه توزی بزرگ نبودی، تو یک ثروت طلب بزرگ نبودی، تو یک مجاهد فی سبیل اللَّه بزرگ بودی. تو کسی بودی که خودِ فردی و حیوانی را فراموش کردی و آن خودی را که تو را به خدایت پیوند میدهد زنده کردی. اشْهَدُ انَّک جاهَدْتَ فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِه. ما گواهی میدهیم که تو کوشیدی، جهاد کردی ولی جهادت نه در راه شهوت و نه در راه جاه و مقام بود، بلکه در راه حق و حقیقت بود.» (آزادی معنوی، ص۲۱۱)
شخصیتهای بسیاری در طول تاریخ اسلام بهویژه تاریخ پرافتخار حوزههای علمیه تشیع تا دوران درخشان انقلاب اسلامی و دفاع مقدس از چنین ویژگیهایی برخوردار بودند؛ چهرههای اثرگذار و ماندگاری حوزوی چون: آیات عظام شیخ طوسی، شیخ مفید، شیخ بهایی، شیخ طبرسی، علامه حلی، شیخ صدوق، میرزا محمدتقی شیرازی، ملاحسینقلی همدانی، سید احمد کربلایی، علامه مجلسی، علامه وحید بهبهانی، علامه بحرالعلوم، شیخ مرتضی انصاری، حاج شیخ عبدالکریم حائری یزدی، آیت الله سید ابوالحسن اصفهانی، شیخ فضل الله نوری، آیت الله بروجردی، علامه امینی، شهید مدرس، شیخ محمد خیابانی، میرزا کوچک خان جنگلی، شهید محمدباقر صدر، شهید علی اندرزگو، شهید حسین غفاری، شهید محمدرضا سعیدی، شهید عبدالکریم هاشمینژاد، شهید مرتضی مطهری، علامه طباطبایی، آیت الله مشکینی، امام خمینی (رضوان الله علیهم اجمعین)، مقام معظم رهبری و… و سرداران و شهدای والامقامی چون: دکتر مصطفی چمران، حسین علم الهدی، مهدی باکری، محمدابراهیم همت، حسن باقری، احمد کشوری، منصور ستاری، جواد فکوری، عبدالحسین برونسی، محمدعلی جهان آرا، یوسف کلاهدوز، ولی الله فلاحی، علی اکبر شیرودی، حسین خرازی، مهدی زینالدین، علیرضا موحددانش، محمود کاوه، عباس بابایی، عباس دوران، مصطفی اردستانی، حسن آبشناسان، حسن شفیعزاده، احمد متوسلیان، عباس کریمی، علی صیاد شیرازی، حسن تهرانی مقدم، حسین لشکری، احمد کاظمی، حسین همدانی، حمید تقوی، مصطفی صدرزاده، حاج قاسم سلیمانی، محسن فخریزاده و بسیاری دیگر از شهدای سرافراز نظام اسلامی چنین بودند.
زندگی هر یک از این شخصیتهای علمی، اخلاقی، انقلابی و جهادی سرشار از خصال نیک و برجسته انسانی و قرآنی و بیانگر روح بزرگوار آنهاست و مطالعه زندگینامه این عزیزان همواره مورد سفارش علما و بزرگان و مقام معظم رهبری بوده است.
مقام معظم رهبری میفرماید:
«ما قلّههای تهذیب داریم … رفتار اینها، شناخت زندگی اینها، حرفهای اینها، خودش یکی از شفابخشترین چیزهایی است که میتواند انسان را آرام کند، به انسان آرامش بدهد، روشنایی بدهد، دلها را نورانی کند… .» (بیانات مقام معظم رهبری در دیدار طلاب، فضلا و اساتید حوزه علمیه قم، ۲۹/۰۷/۱۳۸۹)
«من توصیه میکنم این کتابهایی که در شرح حال سرداران است یا آنچه که در گزارش روزهای جنگ و سالهای دشوار اول بالخصوص نوشته شده، این را جوانها بخوانند. خود را سیراب کنید از معرفت به آنچه که گذشته است در تاریخ انقلاب.» (بیانات در دیدار بسیجیان استان فارس، ۱۴/۲/۱۳۸۷)
مرحوم آیتالله بهجت، مطالعه سیره علما را به منزله مشاهده مستقیم ایشان میدانستند و میفرمودند:
«گمان میکنم مطالعه تراجم علمای سَلَف و ملاحظه اعمال آنها به منزله مراجعه به کتب و اخلاقیات، معتبر و مؤثر است. وقتی که گفته میشد: در فلان مدرسه، اتاق آقا سید محمدکاظم یزدی در فلانجا بود، انصافش این است که با دیدن آن اتاق، گویا میدیدیم که سید چگونه بوده است.» (رخشاد، در محضر بهجت، ج۲، ص۹)
مرحوم آیتالله احمدیمیانجی نیز با بیان برخی الگوهای سازنده، در مورد اهمیت مطالعهی سیره علما میفرمود:
شرح حال علما و بزرگان را مطالعه کنید. این کتاب «روضاتالجنات»، «ریاض العلما»، «تحفه الاحباب» شیخ عباس قمی و «فواید الرضویه» شیخ عباس قمی را مطالعه کنید. ببینید علمای گذشته چه کارها کردهاند. آنها برای ما الگو هستند. یکی از چیزهایی که اخلاق و رفتارها را اصلاح میکند و ما را تشویق به مطالعه میکند، همین خواندن شرح حالِ بزرگان است. … اگر شرح حال علما را ایّام بیکاری مطالعه کنید، شما را خیلی برای مطالعه تشویق میکند و خیلی به خودسازی راغب میسازد. حالاتِ علما، شما را وادار به زهد و فداکاری میسازد. (حسنزاده، اسوه پارسیان، ص۱۰۵ـ۱۰۷)
کاظم علی محمدی
معاون تهذیب و تربیت حوزه علمیه استان آذربایجان شرقی
تیرماه ۱۴۰۲